معین نصف شب بیدار شد گفت صبونه می خوام! گفتم مامان جون الان که صبح نشده که صبونه بخوریم !
اصرار اصرار که من دشنمه صبونه می خوام... رفتم از تو قابلمه یه مقداری ماکارونی ریختم تو بشقاب واسش آوردم گفتم بفرمایید اینم غذا !
یهو شاکی شد که من صبونه می خوام اینا که صبونه نیست من نون پنیر می خوام من خامه ، عسل می خوام! :دی
تاریخ : دوشنبه 90/12/22 | 12:49 عصر | نویسنده : معین کارگر | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.